شعبده بازی. شعبده گری. مشعبدی. تردستی. حقه بازی. عمل نیرنگ ساز. رجوع به نیرنگ ساز شود: فغان زین چرخ کز نیرنگ سازی گهی شیشه کند گه شیشه بازی. نظامی. شد از چشم فلک نیرنگ سازی گشاد ابروی ها در دلنوازی. نظامی. به یک شعبده بست بازیش را تبه کرد نیرنگ سازیش را. نظامی. - نیرنگ سازی کردن، گربزی و محتالی کردن. حیله گری کردن. غدر کردن: به ماری چو من مهره بازی مکن نبرد آر و نیرنگ سازی مکن. نظامی
شعبده بازی. شعبده گری. مشعبدی. تردستی. حقه بازی. عمل نیرنگ ساز. رجوع به نیرنگ ساز شود: فغان زین چرخ کز نیرنگ سازی گهی شیشه کند گه شیشه بازی. نظامی. شد از چشم فلک نیرنگ سازی گشاد ابروی ها در دلنوازی. نظامی. به یک شعبده بست بازیش را تبه کرد نیرنگ سازیش را. نظامی. - نیرنگ سازی کردن، گربزی و محتالی کردن. حیله گری کردن. غدر کردن: به ماری چو من مهره بازی مکن نبرد آر و نیرنگ سازی مکن. نظامی
افسونگر. (آنندراج). ساحر، حیله گر. مکار. محتال. محیل: چنین گفت ابلیس نیرنگ ساز که جاوید زی شاد و گردن فراز. فردوسی. هم از جنگ و پیکار با خوشنواز ز رای چنان مرد نیرنگ ساز. فردوسی. جهان دام داری است نیرنگ ساز هوای دلش چینه و دام آز. اسدی. کسی کو به دنبال نیرنگ ساز شتابید از راه خود ماند باز. ؟ ، شعبده باز. (آنندراج) (ناظم الاطباء). شعبده گر: مشعبد شد این خاک نیرنگ ساز که هم مهره دزد است و هم مهره باز. نظامی. بفرمود قیصر به نیرنگ ساز که پیش آرد اندیشه های دراز. نظامی. ، چاره گر. مدبر: به جای آر صد مرد نیرنگ ساز بکن چاه وبر باد مگشای راز. نظامی
افسونگر. (آنندراج). ساحر، حیله گر. مکار. محتال. محیل: چنین گفت ابلیس نیرنگ ساز که جاوید زی شاد و گردن فراز. فردوسی. هم از جنگ و پیکار با خوشنواز ز رای چنان مرد نیرنگ ساز. فردوسی. جهان دام داری است نیرنگ ساز هوای دلش چینه و دام آز. اسدی. کسی کو به دنبال نیرنگ ساز شتابید از راه خود ماند باز. ؟ ، شعبده باز. (آنندراج) (ناظم الاطباء). شعبده گر: مشعبد شد این خاک نیرنگ ساز که هم مهره دزد است و هم مهره باز. نظامی. بفرمود قیصر به نیرنگ ساز که پیش آرد اندیشه های دراز. نظامی. ، چاره گر. مدبر: به جای آر صد مرد نیرنگ ساز بکن چاه وبر باد مگشای راز. نظامی